Saturday, July 31, 2010

میدانی؟

از دست رفته ایی

می دانم

همسایه سکوت صنوبری

می دانم

نقاش نیستم تا چهره از خیال تو بر دارم

دلی شکسته ای

شکسته دلی می دانم

در گوشه های زخم دلم

ایستاده ای

می دانم

سرشت ظلمت ویرانیم

ساخته ای

می دانم

آندمی که با من نیستی

مثل میل چشمه در رگان من شناوری

می دانی !!

Saturday, July 10, 2010

چشم هایم تو را میخوانند

چه تهی شده ام، من از معنی... و نفرین بر این واژگان پوچ و بی معنی... که مرا نه به خروش ِ مواج ِ زندگی رهنمونند و نه به آرامش یکپارچه مرگ...
چه بی حاصل حضوری دارند این واژگان... بر این معصوم صفحه ی سفید بی گناه... که دیگر نه دیدگان مرا تعریف می کنند و نه چشمان ترا افسون...
مرده باد کلمه و خاموش باد جمله... که هرچه می گویند از حضور خسته ی من می کاهند و بر غیاب شکسته ی تو می افزایند... ، آخر به چکار می آیید ای واژگان گم گشته معنی...
مرا به حال خود بگذارید و ویران شوید... که از انبوه شما، تنها دیواری ساخته میشود از آجر ِ تلخ ِ کلمه، که چون به یک خط قرار گیرید و بر سطرها نشینید، بی نفوذ دیواری گردید همچون این نوشته ی منحوس...
و هرچه بیشتر نوشته آید... دیوار ِ جدایی میان من و تو را رفیع تر گرداند... و مرا در پشت این نوشته ها پنهان تر...
پس دیگر نخواهم نوشت و هیچ نخواهم گفت.... تا ویران شود دیوار و آوار گردد کلمات.... که، اکنون وقت خاموشی بر فریب لبهاست... و آغاز گفتگوی بی واسطه ی چشم ها....
بر چشمان گویای من، همیشه خیره بمان.

Wednesday, July 7, 2010

گفتم گفت




- گفت: " حالا چرا انقدر بداخلاقی؟"

- گفتم: " بد اخلاق نیستم"

-گفت: " معلومه "

-گفتم: " مگه من رو میبینی که میگی بد اخلاق"

-گفت: " فکر کن من نمیفهمم"

-گفتم: " من نگفتم نمیفهمی، فقط گفتم بداخلاق نیستم"

-گفت: " امیدوارم"

-گفتم: " انسان مجبور نیست حقیقت را بگوید، اما مجبور است چیزی که میگوید حقیقت داشته باشد"

-گفت: " دیدی پس ناراحتی!"

-گفتم: "سکوت سرشار از ناگفته هاست"

-گفت: " طوفان برای نوازش شاخه نیست! برای امتحان ریشه است! "

-گفتم: " در خشکسال آرزو هیچ کس از درخت خشکیده توقع سرسبزی و استواری ندارد "

-گفت: " درخت اگر تلاشی برای سبز شدن نکند باغبان ترجیح میدهد که آن را بسوزاند "

-گفتم: " درخت، بدون آبیاری باغبان خشک میشود، ماهی، خارج از آب میمیرد و دریا، بی آب؛ بی معنیست. بی آبی همان خشکسال آرزوست"

-گفت: " اگر چشم امید به آسمان داشته باشی، هیچگاه نا امیدت نمی کند"

- گفتم: " آسمانی که نمیتواند بار امانت خود را نگاه دارد، امید ما را به گوشه ی چشمی هم حساب نمی آورد، البته همگان چشم امید به یاری صاحب آسمان دارند. همگان!"

-گفت: " اگر خدا بخواهد، در جدال بین سنگ و شیشه، این سنگ است که خورد میشود. اگر خدا بخواهد"

-گفتم: " آری! دقیقا همچنین است

Tuesday, July 6, 2010

finito

خب علل الحساب امروز امتحانام تموم شد!
بعد از نزدیک دو ماه امروز با یکی که خیلی خیلی خیلی آدم مهمیه برام ، چند کلمه ای حرف زدیم تو دانشگاه. بد نبود دلم براش تنگ شده بود خیلی.
فعلا فقط خوابم میاد