Friday, April 23, 2010

قاصدک


قاصدک،غم دارم

غم آوارگی و دربدری،

غم تنهایی وخونین جگری،

قاصدک وای به من،همه از خویش مرا می رانند،

همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند.

مادر من غم هاست،

مهد و گهواره من ماتم هاست.

قاصدک دریابم!روح من عصیان زده و طوفانیست.

آسمان نگهم بارانیست.

قاصدک،غم دارم،

غم به اندازه سنگینی عالم دارم.

قاصدک،غم دارم،

غم من صحرا هاست،

افق تیره او ناپیداست.

قاصدک،دیگر از این پس منم و تنهایی،

وبه تنهایی خود در هوس عیسایی،

وبه عیسایی خود،منتظر معجزه ای غوغایی.

قاصدک،زشتم من،زشت چون چهره سنگ خارا،

زشت مانند زال دنیا،

قاصدک،حال گریزش دارم،

می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست،

پستی و مستی و بد مستی نیست.

می گریزم به جهانی که مرا نا پیداست،

شاید آن نیز فقط یک رویاست!!!

3 comments:

  1. در ابعاد اين عصر خاموش
    من از طعم تصنيف در متن يک کوچه تنهاترم
    بيا تا برايت بگويم،چه اندازه تنهايي من بزرگ
    است.
    وتنهايي من شبيخون حجم تو را پيش بيني
    نميکرد،
    و خاصيت عشق اينست...


    شعرت قابل لمس و دوستداشتنی بود مثه همیشه...

    ReplyDelete