
و اینک ادامه داستان:
مردم به شدت ترسیده بودند و نمی دانستند که چه اتفاقی افتاده است، بچه ها گریه می کردند، مجروحین کمک می خواستند، شهر را دود و آتش احاطه کرده بود و ناگهان از گوشه ای صدای انفجار می آمد. هیچ چیز تحت کنتر هیچ کس نبود.
شاهین به سمت ستاد حرکت کرد و بعد از عبور از چندین خیابان به آن جا رسید.
- سلام
-سلام! تو ام بی هوش شدی؟
- آره، تو ام توی مدت بی هوشی خواب دیدی؟
- آره. خواب دیدم چند روز بعد از انتخاباته ، ریختن اینجا، همه چیز رو خورد کردن، همه جا رو آتیش زدن، خودم رو هم داشتن میبردن زندان ِ درکه! تو ام خواب دیدی؟
- آره! منم یه چیزی تو همین مایه ها دیدم.
- به نظرت چه اتفاقی افتاده؟
- نمی دونم! اما مطمئنم همه خواب دیده اند!
- به نظرت باید چی کار کنیم؟
- ما باید تا جایی که می توانیم اطلاعات همه مردم را به دست بیاوریم تا از کنار هم چیدن اون ها به یک نتیجه معقول برسیم!
- چطوره یه سایت اینترنتی راه بندازیم تا همه اونجا خواب هاشون رو بنویسن؟!
- فکر خوبیه! اسمش رو هم میگذاریم موزائیک! تا اتفاقات رو مثل موزائیک کنار هم بچینیم.
- موافقم پس زودت بریم دنبال ثبت هاست و دامین...

(نمایی از سایت موزائیک)
http://abc.go.com/shows/flash-forward/mosaiccollective
وب سایت موزائیک. برای ثبت خوابتان به این سایت مراجعه نمایید

وب سایت موزائیک. برای ثبت خوابتان به این سایت مراجعه نمایید
این داستان ادامه دارد....؛
این مادرجنده لبنانیه رو بدن من زنشو سرویس میکنم کس کش عربو
ReplyDelete>:/
آقا اینجا خانواده نشسته
ReplyDelete:D
خانوم پاشو بریم اینجا جای ما نیس، چادرتو بکش روو پااات ااااااااا :D
ReplyDeleteسلام دوست عزیزم
ReplyDeleteرمز پستهای اول تا سیزدهم : 1090
رمز پستهای چهاردهم تا هفدهم : 1980